اعترافات احمقانه
علیرضا مرادزاده | دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۱۶ ب.ظ
اعترافات احمقانه
اعتراف میکنم دوران راهنمایی روز معلم بود
همه تخم مرغ آورده بودن که توش پر گل بود منم از یه تخم مرغ خام
آورده بودم که بزنم بخندیم! این اومد داخل همه سرو صدا کردن و شادی
کردن تخم مرغارو میزدن به تخته منم این وسط تخم مرغو زدم به تخته !
ترکید رو تخته پاشید همه جا رو لباس معلمم ریخت ! سریع گفت کی
بود ؟!!؟...
هیچکی هیچی نگفت با این که میدونستن کار منه خلاصه از
ته کلاس 4 5 نفر شلوغو آورد بیرون مثل سگ زدشون ولی نگفتن کار
من بود ! چون شاگرد زرنگیم بودم معلمه شک نمیکرد بهم !
وقتی از کلاس اومدیم بیرون تا دو کیلومتر به صورت چهار نعل فرار کردم
آخرم سر کوچه گرفتن مث سگ زدنم !
اعتراف میکنم تموم سالهای بچگیم فکر میکردم مامان بابام منو تو
حرم_مشهد پیدا کردن چون اولین عکسی که از خودم دارم بغل مامانم
جلو حرمه :)
اعتراف میکنم بچه که بودم می خواستم برم دستشویی تی وی رو
خاموش میکردم تا کارتون تموم نشه وبعد میومدم گریه میکردم به مادرم
میگفتم کاره تو بود روشن کردی کارتون تموم شد
در اقدامی شجاعانه اعتراف می کنم که از درس تنظیم خانواده افتادم .
اونم فقط به این خاطر که در جواب سوال احمقانه استادم که بهم گفت
مگه این کلاس جای خوابه ؟ خیلی صمیمی و خرم گفتم : بیخیال
استاد . کی تا حالا 8 صبح خانوادش تنظیم شده !!!!!! کلاس رفت رو
هوا استادم منو انداخت بیرون تا کم نیاورده باشه
اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت املا ها رو خودتون
بنویسید که من با دوربین مخفیا می بینم کی به حرفام گوش می ده
...ازون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال
های مشکوک از مامان بابام:امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کودوم وسیله
ها دست زد؟
بیشترم به دریچه کولر شک داشتم
اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های
اقوام , تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا
نه!!!!!
تازه هی چند بارم پشت سر هم این کار و کردم , چون هر چی می زدم
اتفاقی نمی افتاد!!!!
اعتراف میکنم سر فینال جام جهانی تا لحظهای که اسپانیا گل زد فکر
میکردم اسپانیا نارنجیه، هلند آبی، گل هم که زد کلی لعنت فرستادم
به هلند، بعد گل رو صفحه نوشت اسپانیا ۱ - هلند ۰ ، تازه فهمیدم کل
بازی داشتم اشتباه فحش میدادم
اعتراف می کنم وقتی داداشم دو ماهش بود رفتم خندون تو آشپزخونه،
مامانم گفت نارنگیتو خوردی؟ گفتم آره، تازه به آرشم دادم!
بیچاره مامانم بدو بدو رفت نارنگی رو از حلقش کشید بیرون! :دی
اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارسالمونو با باباش تو خیابون
دیدم گفتم سلام نوید چطوری؟
دیدم بچهه تحویلم نگرفت باباهه خندید
اومدم خونه به مامانم گفتم نوید ماشالاچقد بزرگ شده!
مامان گفت نوید کیه؟
گفتم: پسر آقای ...
گفت اون اسمش پارساست اسم باباش نویده
یه بار با بچه ها بودیم یکی از دوستام رو بعد مدت ها دیدم وکلی ریش گذاشته بودبا خنده بهش گفتم : علی این ** بازیا چیه ؟گفت پدرم فوت کردهگفتم تسلیت میگم
اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به
غریبه آدرس خونتون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی
دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که
سرویس دنبالم نیومد تازه شاهکارم معلوم شد برای خانواده :دی
اون زمان که از این نوشابه شیشه ای ها بود یه روز خواستم یه شیشه
که اضاف اومده بود رو بذارم تو در یخچال دیدم بلنده جا نمیشه. درش
آوردم یکمش رو خوردم دوباره گذاشتم، در کمال تعجب دیدم نه، بازم جا
نمیشه !!!!